در دهههای اول قرن بیستم میلادی، یک تحول مهم در فلسفه علم رخ داد. تحولی که بر شناخت ما از مرزهای علم و شبهعلم تاثیر عمیقی گذاشت.
آن تحول این بود: فیلسوفان علم و دانشمندان دریافتند که در کار علمی، پژوهشگر در جستوی «رد کردن» فرضیهها است، نه «تایید کردن» آنها.
توضیح آن که:
شما هر فرضیه و نظریهای را که در نظر بگیرید، هرقدر هم بی اساس و مهمل باشد، میتوانید شواهدی را در تایید آن پیدا کنید. بگذارید چند مثال بزنم:
- فردی که به چشم زخم اعتقاد دارد، میتواند دهها مثال و خاطره از خودش و دیگران نقل کند که چشم زخم در آن ها رخ داده است و نظریه چشم زخم را تایید میکنند: «خودم با چشمهای خودم دیدم که عمه خانم که چشم شوری داشت، از نوزاد خواهرم تعریف کرد و دو روز بعد، نوزاد سر و مر و گنده، تب کرد و مرد!»
- سالها پیش، فردی به نام اریک فون دنیکن کتابهایی نوشت که تحت عنوان «ارابه خدایان» و «طلای خدایان» به فارسی نیز ترجمه شد. نظریه او این بود که تمدن بشری میراث موجودات فضایی است که قرنها پیش به کره زمین آمدهاند اما امروزه ما رد آنها را در تاریخ گم کردهایم. او نیز صدها شاهد از کشفیات باستان شناسی تا داستانهای مذهبی میوارد تا نظریهاش را تایید کنند. مثلا میگفت که شرح کتاب مقدس از داستان لوط نشانگر حمله اتمی به قوم لوط است. حتی دستور پناه بردن به کوه و نیز نابود شدن زن لوط در اثر نگاه کردن به پشت سر، با این نظریه سازگار است. بنابراین فرشتگانی که به لوط نازل شده بودند، در واقع موجودات فضایی بودند و قوم لوط با حمله اتمی از سفینه آنها نابود شد.
- فردی که به فال ورق باور دارد میتواند دهها خاطره از خودش و دیگران بیاورد که در آنها فالگیر حادثهای را درست پیشبینی کرده است.
- درمانگران هومیوپاتی و انرژیدرمانی و طب مزاجی دهها بیمار را به شما نشان میدهند که ادعا میکنند که با درمانهای ایشان خوب شدهاند.
- در غرب، به کودکان میگویند که شب کریسمس، سانتا (همان بابا نوئل) برایشان کادویی میآورد. هر کودکی میتواند کثرت تکرار این ادعا، کثرت کودکانی که به آن باور دارند، ابن همه فیلم و عروسک و مجسمه از سانتا، و کادوییهایی را که هر سال دریافت کرده است، به عنوان شواهد تایید این مدعا بیان کند.
- داییجان ناپلئون خیالی هم که باور داشت که انگلیسیها در کار توطئه علیه شخص او و خانوادهاش هستند، در هر حادثهای شاهد و دلیلی تازه بر مدعایش پیدا میکرد. دیگران که او را انکار میکردند، سادهتر از آن بودند که «سیاست» انگلیس را درک کنند.
تمامی این مثالها و مثالهای بیشمار دیگر نشان میدهند که اگر فرد فقط به دنبال تاییدکردن نظریه یا فرضیه خود باشد، دچار خطای شناختی یا سوگرایی میشود، زیرا به راحتی، معدود شواهد تایید کننده را جمع میکند (در حالی که وقوع آنها ممکن است کاملا تصادفی یا بیربط باشد) اما انبوه شواهد غیرتاییدکننده را انکار میکند و نمیبیند.
راه حل چیست؟
راه حل این است که در برابر هرکدام از فرضیههای بالا این سوال را طرح کنیم که در چه صورت این فرضیه ابطال میشود؟
یعنی بپرسیم که چه اتفاقی است که اگر بیفتد، شما قبول میکنید که فرضیهتان باطل شده است؟
اگر جواب این باشد که: هیچ اتفاقی! فرضیه ما همیشه صادق است!
در این صورت ما با علم روبهرو نیستیم. با شبه علم یا هر چیز دیگری غیر از علم روبهروایم.
یک مثال روشن از فرضیه علمی این است: آب در شرایط متعارفی در ۱۰۰ درجه به جوش میآید.
راه ابطال این نظریه روشن است: کسی بیاید و در شرایط متعارفی آب را در درجه دیگری به جوش آورد.
کارل پوپر که نظریه ابطالپذیری در علم را صورتبندی کرد، چهار مثال بزرگ داشت. در واقع نظریه او نیز تحت تاثیر همین چهار مشاهده شکل گرفته بودند. او به چهار نظریه/فرضیه زیر توجه کرده بود:
1- نظریه تکامل داروین
2- نظریه نسبیت عام انیشتن
3- نظریه تکامل اجتماعی مارکس
4- نظریه روانکاوی فروید
این هرچهار نظریه در این موارد اشتراک دارند:
1- ادعا میکنند که علمی اند
2- ادعا میکنند که میتوانند آینده را پیشگویی کنند
3- شواهد فراوانی در تایید خود میاورند
پوپر اما باور داشت که دوتای اول علمی و دوتای دوم شبهعلمی اند. به یک دلیل روشن:
دوتای اول ابطال پذیرند اما دوتای دوم ابطال پذیر نیستند.
توضیح این که: نظریه انیشتن با یک آزمایش که در زمان کسوف انجام گرفت قابل ابطال بود. یعنی اگر محل ستارگان در شب با محلشان در زمان کسوف خورشید یکسان بود، نظریه نسبیت عام رد میشد. عکسبرداری اما نشان داد که تغییر مکان ستارهها در اثر انحنای نور در مجاورت جرم خورشید، مطابق با پیشبینی نظریه نسبیت است. یعنی نظریه نسبیت ابطال پذیر هست. اما در آزمایشی که آن را سنجید، ابطال نشد.
نظریه داروین هم در صورتی که فسیلی پیدا شود که از نظر تکاملی با مراحل و سیر تطور داروینی انطباق نداشته باشد (مثلا فسیل یک پستاندار عالی پیدا شود که متعلق به زمانی باشد که طبق نظریه داروین، هنوز پستانداران شکل نگرفته بودند) ابطال میشود. اتفاقی که تا کنون نیفتاده است.
نظریه فروید و مارکس اما ابطال پذیر نیستند. زیرا هر اتفاقی که در شخصیت فرد بیفتد میتوان به نوعی آن را به حوادث دوران کودکی او نسبت داد و هر مسیری که جامعه طی کند با تئوری مارکس قابل توجیه پسینی است. بنابراین این دو نظریه ابطال پذیر نیستند و به باور پوپر در زمره شبه علم قرار میگیرند.
برچسبها: علم, شبه علم, پوپر, ابطال پذیری, سوگرایی تایید
مشخصههای شبه علم...
ما را در سایت مشخصههای شبه علم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : medicalscience بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 4:18