سفر شما به پکن و شبه علم پزشکی

ساخت وبلاگ

 فرض کنید که شما تاجری موفق و ساکن تهران هستید. حالا لازم است که برای نهایی کردن یک قرارداد مهم، به یک شهر دیگرسفر کنید. فرض کنید پکن، پایتخت چین. شما همه ترتیبات سفر را فراهم آورده اید و حالا در سالن ترانزیت فرودگاه امام هستید و منتظرید تا سوار هواپیما شوید.

در همین لحظه دو آقای محترم به شما نزدیک می شوند. بعد از سلام و احوالپرسی، هر کدام یک پیشنهاد تازه برای شما دارند:

آقای الف که مانند قاضی شارح در سریال سربداران لباس پوشیده است، با همان لحن مطمین قاضی شارح باشتینی می گوید که شما بهتر است به جای هواپیما، با وسایل سنتی خودمان به پکن سفر کنید. برای این منظور، یک گاری زیبا را پیشنهاد می کند که بر اساس گفته ایشان متعلق به شخص حکیم ابن سینا بوده و صددرصد ساخت همدان است.

آقای ب اما ظاهرش شبیه به دکتر هو و بلکه قدری مدرن تر و آوانگاردتر است. پیشنهاد ایشان برای شما استفاده از قالیچه پرنده است. یک ایده باستانی که حالا با همت چند شیاد – نه، ببخشید، دانشمند – اروپایی جامه مدرن به تن کرده و حتی مشتریانی از خانواده سلطنتی انگلیس دارد.

هم آقای الف و هم آقای ب شرح مفصلی از کاستی ها و نارسایی های هواپیما برای شما می گویند:

نخست آن که هواپیما تا کنون خیلی ها را به جای رساندن به مقصد، به گورستان هدایت کرده است. اگر باور ندارید، نگاهی به آمار خودشان از سوانج و تصادفات هوایی بیندازید. در بسیاری از موارد خطای خلبان بوده است که مسافر را به جای رساندن به شرکت اژدهای طلایی در پکن یا سواحل آفتابی جزیره فیجی یا معابد باستانی بانکوک، روانه کرده است به شکم کوسه های اقیانوس هند یا لاشخورهای صحرای گبی.

دو دیگر آن که سفر با هواپیما خیلی هم عوارض جانبی دیگر دارد. برای مثال، نشستن طولانی روی صندلی های تنگ هواپیما می تواند باعث لخته شده خون در سیاهرگ های پا شود که عوارضش فاجعه بار است.

سه دیگر این که شرکت های هوایی فقط به نفع سود خودشان هستند. مرتب قیمت ها را بالا می برند بی آن که به فکر راحتی و رفاه مسافران خود باشند. مورد داشته ایم که پرواز هشت ساعت تاخیر داشته است اما نه عذرخواهی کرده اند و نه پول مسافران را پس داده اند. شرکت های هوایی در فیلم ها و سریال ها به عنوان مظاهر طمعکاری به تصویر کشیده می شوند. در عالم واقع هم رفتار برخی از آن ها چیزی از این تصویر کم نمی کند.

چهار دیگر این که شرکت های هوایی فقط به فکر رساندن شما به مقصد فیزیکی هستند. در حالی که آقایان الف و ب ادعا می کنند که آن ها نه تنها شما را به مقصد فیزیکی می رسانند بلکه به این هم فکر می کنند که اصولا شما چرا به سفر نیاز دارید و شاید بهتر باشد پند سعدی به بازرگان کیشی را بپذیرید و بقیت عمر را در یکی از معابد همان تایلند که در مسیر است، به زهد و مراقبه مشغول شوید.

خوب، جواب شما به آقای الف و ب چیست؟

شما فرد باهوش و خردمندی هستید و چون تجارت موافقی دارید، قبلا هم آدم های خررنگ کن به سراغ شما آمده اند، بنابراین گرگ باران دیده شده اید و با این شبه استدلال ها فریب نمی خورید. بلکه در حالی که به سمت در خروجی سالن ترانزیت برای سوار شده به هواپیما حرکت می کنید به آقایان الف و ب می گویید:

نخست آن که خودتی!

دو دیگر این که درستت این که هواپیما هزار و یک نقص و ایراد دارد. اما همچنان بر اساس علم روز و خرد جمعی بهترین و مطمین ترین وسیله برای سفری چنین دوردست است. ایراد های هواپیما باعث نمی شود که به جای آن سوار گاری شوم. گاری در زمان خودش وسیله ای بسیار خوب و قابل استفاده بوده است. اما امروز منسوخ شده است و هیچ آدم عاقلی هواپیما را نمی گذارد تا با گاری سفر کند. قالیچه پرنده هم به باور آدم های آگاهی که این ادعا را به طور علمی بررسی کرده اند، جز یک فریب نیست و آدمی را به هیچ مقصدی نمی رساند. بله! درست است که هواپیما هزار و یک عیب و ایراد دارد.اما بهترین وسیله در دسترس است. وانگهی اگر هم قرار باشد به این ایرادها توجه شود، که البته باید بشود، راهش کار روی همین هواپیماها و خلبان ها و ساختن و تربیت هواپیماها و خلبان ها و شرکت های هوایی بهتر و ماهرتر و کارآمدتر و اخلاقی تر و ایمن تر است. نه پناه بردن به ایده های واقعی یا خیالی قرون وسطایی.

سه دیگر این که البته شما می دانید که مدیران و سرمایه گذاران ارشد شرکت های گاری و قالیچه پرنده  خودشان وقتی می خواهند به سفر بروند بلیط درجه یک هواپیما می خرند. بعضی هایشان هم اصلا هواپیمای اختصاصی دارند. اما به شما گاری سنتی یا قالیچه پرنده را پیشنهاد می کنند.

مثال سفر شما به پکن و دو فروشنده شیاد، مثالی بود برای نشان دادن تفاوت علم و شبه علم. از جمله در پزشکی.

انسان ها برای شناخت بدن خود در تندرستی و در بیماری، و برای یافتن راه های پیشگیری یا درمان بیماری ها، ابزاری بهتر از علم (Sciense) در اختیار ندارند. این علم حاصل هزاران سال تمدن بشری است و با کار و تلاش زیاد و درس آموختن از تجربه هایی بسیار تلخ به دست آمده است. برای مثال، بعد از این که بارها و بارها درمان هایی که به نظر معقول می رسیدند، روی مردم تجربه شدند و فاجعه به بار آوردند، علم به این نتیجه رسید که هر مداخله ی درمانی قبل از عرضه شدن به عنوان درمان و به کار رفتن بر روی بیماران باید چند آزمون تجربی بسیار دقیق و حساب شده را طی کند که به آن ها کارآزمایی بالینی می گویند. اگر کارآزمایی های بالینی با روش های دقیق تجربی و تحلیل آماری/ریاضی نشان دادند که آن مداخله (دارو، جراحی، گفتار درمانی یا هر چیز دیگر) ایمن و اثربخش است، آن وقت می توان آن مداخله را به رسمیت شناخت و بر روی بیماران به کار برد.

علم پزشکی دستاوردهای فراوانی داشته است. اگر تا همین صدسال پیش بیماری های عفونی مانند طاعون و وبا و تراخم و مالاریا و فلج اطفال، فاجعه به بار می آوردند (فقط به اپیدمی های وبا در همین تهران در دوران قاجار و زمان تسلط طب سنتی توجه بفرمایید. یا به شیوع آبله و فلج اطفال. یا تراخم که مثلا دزفول را از شدت تراخم شهر کوران می نامیدند) و بیماران روانی مورد انگ و بدرفتاری قرار می گرفتند و زایمان های ناایمن جان انبوه مادران را می ستاند و غیره و غیره. امروزه به مدد علم پزشکی و بهداشت، آن بیماری ها تقریبا ریشه کن شده اند. البته طولانی تر شدن عمر مردم و فراوانی مواد غذایی و راحتی سبک زندگی باعث رواج بیماری هایی جدیدی شده است مانند بیماری های قلبی و سرطان ها. اما برای درمان این ها هم همچنان بهترین و کارامدترین وسیله علم است نه هیچ چیز دیگر.

اما همیشه و همواره افراد دیگری هم بودند اند که در کنار علم، کالایی را عرضه کرده اند که شبیه علم است اما علم نیست. درست مانند طلا و جواهر تقلبی که شبیه طلا و جواهر است اما طلا و جواهر نیست. به همین دلیل به کالای این افراد شبه علم یا علم نما (Pseudosciece) می گویند.

پزشکی از دیرباز عرصه جولان انواع شبه علم ها بوده است. همیشه افرادی بوده اند که ادعای دوا و درمان داشته اند اما در واقع مردم را فریب می داده اند. ایشان همیشه مشتریان و مریدانی داشته اند که با حرارت می گویند که «ما خودمان تجربه کرده ایم. همه دکترها ما را جواب کرده بودند اما فلانی ما را درمان کرد.» اما وجه مشترکشان این است که هیچ وقت تن به تجربه علمی و حساب شده یا همان کارآزمایی بالینی نمی دهند و اگر بدهند، نشان داده می شود که همه تاثیرات کارشان، اگر هم چیزی بوده است، تاثیر روانی و واکنش طبیعی بدن خود بیماران به بیماری بوده است.

یکی از این انواع شبه علم هومیوپاتی است. صاحب این قلم پبشتر در مناظره ای مکتوب با یکی از اصحاب هومیوپاتی، به شرح به نقد این شبه علم پرداخته است. برای خواندن آن می توانید به وبلاگ «اخلاق پزشکی علیه خرافات و شبه علم» مراجعه فرمایید. آدرس اینترنتی آخرین قسمت این مناظره این است: http://medicalscience.blogfa.com/post/9

اینجا اما شرح اینقدر کفایت که هومیوپاتی به عنوان نماد و سمبل شبه علم پزشکی به دو دلیل اصلی چیزی جز یک شبه علم نیست:

۱- مبانی نظری هومیوپاتی همگی شبه علمی اند. نه اثبات شده اند و نه قابل اثبات اند. بلکه بارها و بارها نادرستی آن ها نشان داده شده است. دو اصل شباهت و رقت هر دو با درک و دانش روز شیمی و فیزیک در تناقض اند. اصحاب هومیوپاتی هر بار برای توجیه این تناقض ها مجبورند نظریه های عجیب تر و غیرعلمی تری را عرضه کنند (درست مانند دروغگویی که هر بار برای لاپوشانی دروغ قبلی خود مجبور است دروغ بزرگتری بسازد). مثلا از امور موهومی مانند «حافظه آب» سخن می گویند که البته شاعرانه است اما علمی نیست.

۲- در عرصه آزمون و عمل هم بارها و بارها نشان داده شده است که هیچ صدق و اثری در کیسه درمان های هومیوپاتی نیست. برای دانستن چند تحقیق بزرگ و معتبر در این رابطه به همان مناظره مراجعه بفرمایید.

سامویل هانمن، پدر هومیوپاتی، فرد باهوشی بود. او در ابتدا به کار پزشکی اشتغال داشت.اما زود فهمید که پزشکی ای که او به کار می بندد (که در آن زمان همان پزشکی مزاجی یا طب سنتی بود) هیچ اثری ندارد و بلکه بیماران را بیمارتر می کند. این بود که از کار پزشکی کناره کرفت. اما آقای هانمن خانواده بزرگی داشت و باید یک جوری خرجشان را درمی آورد. این جا بود که به سراغ مهارت دیگری رفت که واقعا داشت. او چندین زبان می دانست بنابراین شروع به ترجمه متون پزشکی کرد. در همین زمان بود که یک نظریه باستانی توجهش را جلب کرد: شبیه ها شبیه ها را درمان می کنند. یعنی اگر یک بیماری علامت هایی خاصی دارد، ماده ای که همان علامت ها را اینجاد می کند، آن بیماری را درمان می کند!!!

تنها مثال ظاهرا معقول این مدعا هم داروی کینین است که مالاریا را درمان می کند اما خودش هم باعث تب و لرز می شود.

هانمن با این کشف خیالی خودش به پزشکی برگشت. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت. وقتی آقای هانمن داروها را بر اساس اصل شباهت به بیماران می داد، بیماران به جای بهتر شدن، بدتر می شدند.

هانمن شروع کرد به رقیق تر کردن داروهایش. نتیجه این شد که هرچه رقت دارو بیشتر بود یعنی هرچه بیمار کمتر داروهای آقای هانمن را دریافت می کرد، حالش بهتر و زودتر خوب می شد!!

شما کلاهتان را قاضی کنید و بگویید که از این تجربه چه نتیجه ای می بایست گرفت؟

اما آقای هانمن به جای قبول این امر بدیهی که نظریه باستانی اش به خطا بوده است و ایشان باید به همان کار ترجمه برگردند، این بار اصلا کم نیاورد و اصل دومش را تولید کرد: هرچه دارو رقیقتر باشد، اثرش بیشتر است!! این هم شد اصل دوم هومیوپاتی.

و حالا سال هاست که هومیوپات ها بر اساس میراث آقای هانمن شبه داروهایی را به مردم می فروشند که از فرط رقت حتی یک مولکول از ماده به اصطلاح موثره در‌ آن ها موجود نیست و درست مانند لباس فروشان پادشاه در داستان هانس کریستین اندرسن مردم را سرکیسه می کنند. (البته مدت هاست که در کشورهای پیشرفته بساطشان به سرعت در حال جمع شدن است.)

و در رسانه های گروهی جای کودکی خالیست که چشمش باز باشد و فریاد  بزند که :اما پادشاه هیچ لباسی به تن ندارد!


برچسب‌ها: شبه علم, علم نما, پزشکی, هومیوپاتی, طب سنتی مشخصه‌های شبه علم...
ما را در سایت مشخصه‌های شبه علم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : medicalscience بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 4:18